03:03ب وقت نبودنت..(:
ساعت ۰۳:۰۳دقیقه ب وقت اینجاست..
شدیدن بارون میباره..
مثل اون شب..!(:
ی اهنگ بیس دار پلی کردم و ولوم تا ته بالاس..
چلیک چلیک قطره های بارون رو مخمه حتی میتونم تشخصیش بدم بین صدای اهنگ..
میگرنم اوت کرده دوباره..
چشمامو میبندم ب ذهنمو از صدای لعنتیه بارون منحرف میکنم..
غروب پاییزه..
روی تراس رو ب روی دریا ایستادم برای جلوگیری از سردرد حس کردن بوی نم خاک ی ماگ بهارنارنج دستمه..!(:
زل زدم ب غروب دلبری ک منتهی میشه ب آبی بیکران دریا..
لبخند رو لبامه..(:
سر درد ندارم..
ذهنم خالی از هرچیزه..!((:
میبینی من قدرت خیال پردازی قوی دارم..
مثل الان ک با خیال این رویای قشنگ واقعا لبخند رو لبامه و برای چند دقیقه بعد از ۲ هفته از اون سر درد کذایی خبری نیست و واقعا ذهنم خالیه..!(:
مثل شبایی ک از غصه تو خودم مچاله شدم،اما ذهنم بین خیابونای شهر پرسه میزنه بدون ترس..
مثل شبایی ک هر ثانیش میمیرم از دلتنگی و تصور میکنم کنارت نشستم و آرووم نوازش میکنم سنگی رو ک بینمون فاصله انداخت و ب شکل معجزه آسایی درد دلتنگی از تنم بیرون میره..!(: 🖤
میدونی حس میکنم بین تمام خصوصیات بدم این بهترینه..!
اما ی مشکلی داره..!(:
اونجایی ک فکر میکنی چیزی نمونده تا رسیدن یهو ب خودت میای و میبینی هنوزم سرجای قبلیت ایستادی..(:🖤
عجیب بوی حلوا زیر بینیم پیچیده..
صدای جیغ و گریه..
و تیر آخر..
صدای بارون..!
دروغ نخوام بگم داشتم میمیردم از دلتنگی..(: 🖤
ولی بازم تصور کردم..
کنارم ایستاده بودی و از آرزوهای رنگی رنگیت برای اون میگفتی..🙃🖤
مراسم با شکوهتون..
خونه ای ک براش تدارک دیدی..
اسم دخترتون..
بوی عطرت بازم حس کردم آرووم شدم..(: 🖤
ی سوال..
چیشد ک انقدر عجین شدی با تار و پودم..؟!
چهارمین شمع نبودتم فوت شد..🙃🖤
#به_وقت_دیوانگی