این داستان:ننه طلا
غمم هزار برابر شد امشب.
با مامانم اینا قهر کردم اومدم خونه مامان بزرگم،مثل همیشه قوربونت صدقهام نرفت،وقتی بغلش بودم یهو دوباره برگشت نگام کرد گفت:روله فاطمه تویی!بجون خودت بجون بابات نشناختمت!بعدشم هزارتا بوسم کرد.
الهی بگردم مادر دلم آب میشه این روزاتو میبینم،نرسه روزی نباشی.🫠
چهارشنبه بیست و ششم شهریور ۱۴۰۴ ساعت 1:21 توسط خانوم شوکولات